روزهای تکراری
با اینکه اهل رعایت نبود و با وجود کرونا از سر هیچ جمع خانوادگی نمی گذشت دیگر از این روزمرگیهای زندگی جان به لب شده بود وجود دختر 7 ساله اش عاطفه درخانه با کلاسهای مجازیش شده بود قوز بالای قوز.
تا اینکه بالاخره این رعایت نکردنها و میهمانی های شلوغ کار دستش داد و در یکی از مهمانیها شوهرش کرونا گرفت حالا دیگر بر کارهای روزانه اش بیمارداری نیز اضافه شده بود و مجبور بود پا به پای همسرش به مطب ها برود و کرونا از سر او هم نگذشت و کرونا میهمان ناخوانده شد و بیماریش سخت تر از همسرش بود و چنان آزارش میداد که دخترش میهمان مادر بزرگ شد و مادربزرگ که تازه دخترش سارا از بیماری کرونا رها یافته بود بار دیگر ابرهای غم برای دخترش الهه صفحه دلش را سیاه کردند و با بهانه گیری های عاطفه 7ساله برای مادرش این ابرهای غم به همراه ابرهای غم همسرش می باریدند.
الهه دیگر امیدش به ادامه زندگی را از دست داده بود و همه استخوانهایش درد می کردند و صدایش در نمی آمد در اتاق تنهایی خود دوری دخترش را تحمل می کرد و حالا دلش لک زده بود برای هماااان روزهای تکراری در کنار همسر و دخترش.
دلتنگ شده بود حتی برای بهانه گیریهای عاطفه دخترش.
دوست داشت هر لحظه دخترش از راه برسد.
با خودش تصمیم گرفت بعد از بهبود از دست دادن و…. بپرهیزد و در جمع های شلوغ هم شرکت نکند.
بالاخره بعد از چند روز بیماری دست از سرش برداشت و در اولین روز بهبودش پایش با عاطفه دخترش به بازار برای خرید اسباب بازیهایی که قولش را داده بود باز شد.