گفتگوی مار و زنبور۱
سلام خدمت همراهان گرامی روزی ماری ?به زنبوری? گفت: انسان ها? از ترس “ظاهر خوفناک” من می میرند نه به خاطر نیش زدنم. اما زنبور قبول نمی کرد! مار برای اثبات حرفش با زنبور قراری گذاشت: آنها رفتند و رفتند تا رسیدند به چوپانی که در کنار درختی خوابیده بود. مار رو به زنبور کرد و گفت من او را می گزم و مخفی می شوم و تو در بالای سرش سر و صدا ایجاد کن و خودنمایی کن. مار چوپان را نیش زد و زنبور شروع به پرواز کردن در بالای سر چوپان کرد. چوپان فورا از خواب پرید و گفت"ای زنبور لعنتی"و شروع به تخلیه زهر کرد و بلند شد و رفت و بعد از چندی بهبود یافت. این بار که باز چوپان در همان حالت بود مار و زنبور نقشه دیگری کشیدند. زنبور نیش زد و مار خودنمایی کرد! چوپان از خواب پرید و همین که مار را دید از ترس پا به فرار گذاشت، و به خاطر وحشت از زهرِ آن مار،چند روز بعد از دنیا رفت… برخی از اتفاقات دنیا هم همین است، فقط به خاطر ترس از آنهاست که افراد نابود می شوند، ما رویاهایمان را زندگی نمیکنیم، ما در ترسهایمان زندگی میکنیم! در زندگی ترس به دل مون ندیم آخه خدا رو داریم عاملهای ترس ما چه مار باشند چه زنبور نباید مانع ما در رسیدن مون به خدای متعال باشن و خداوند می فرماید:"اولیاالله لاخوف علیهم و لاهم یحزنون” میونی یعنی چی ؟؟؟مفهوم آیه این هستش که اگه خدا ولی تو باشه که “هو معکم” هست و “نحن اقرب الیه من حبل الورید” هست هیچ وقت تنهات نمیذاره و اگه این معیت رو درک نکردی و ترسیدی میری تو جرگه شیطان و ولی تو میشه شیطان دیدی تو آیه انفاق میگه شیطان ما رو از فقر و فحشا می ترسونه تا انفاق نکنیم .هدفش اینه که بریم تحت ولایتش و از ولایت خدا خارج بشیم.
همه تون و همه عزیزان تون رو به خدا می سپارم.