محبت جبران ناپذیر
16 شهریور 1399 توسط نسیم
?? محبت جبران ناپذیر
مدت طولانی دستان خشک و بی رمق پدر، گره خورده بود دور شانه اش. انگار تمام وزن اش در دستانش خلاصه می شد. عرق ریزان، نفس زنان از پله های مطب بالا رفت. منشی مثل همیشه لب به تحسین او گشود.
پدر را روی صندلی گذاشت. خیز گرفت سمت آبسردکن و گفت: «کار پدر تحسین دارد نه من، چرا که:
شانه هایش استراحتگاه کودکی ام،
دستانش نوازشگر شانه هایم در جوانی است.»
? ⚜ واخفض لهما جناح الذل من الرحمه و قل رب ارحمهما کما ربیانی صغیرا⚜
و همیشه پر و بال تواضع و تکریم را با کمال مهربانی نزدشان بگستران و بگو پروردگارا چنانکه پدر و مادر مرا از کودکی به مهربانی پروراندند تو در حق آنها رحمت و مهربانی فرما.
اسراء/۲۴
#گروه_تبلیغی_مسطور/مرضیه رمضان قاسم
@taghcheh1399