سلام و صد سلام محضر خوبان
چند روزی است که سکوت کرده بودم امروز تصمیم گرفتم سکوت را در گوگل سرچ کنم و با این جواب رو به رو شدم و متوجه مطالب جدیدی شدم و متوجه شدم که چرا برخی اساتیدمان ما را به خلوت با خویشتن تشویق و ترغیب می کردند و متوجه این مطلب شدم که سکوت یعنی آشتی با خویشتن و در واقع ما با سکوت نکردن مان چقدر با خودمان نامهربانی ،مهربانان شما که با همه مهربان هستین با خویش هم مهربان باشیم البته برخی از بزرگواران خودشان اهل عمل به خلوت با خویش هستند.
لطفاً نظرات زیبایتان را با بنده به اشتراک بگذارید.
?????????
خودمان را دریابیم
«سکوت» چگونه همهچیز را متحول میکند؟!
تا به حال از خودتان سوال کردهاید که چرا همیشه دوروبرتان شلوغ است؟
افرادی که نماز میخوانند هیچ از خود سوال کردهاند که چرا وقتی اقامه
میبندند و شروع به نماز خواندن میکنند، هزار فکر در سرشان میآید؟ (که
شکیّاتِ نماز هم از همینجا حاصل میشود). اصلِ کار چنان فراموش میشود
که ممکن است یادش برود چند رکعت نماز خواندهاست!
آیا تا به حال از خود پرسیدهاید چرا؟
اجازه دهید به صورت یک داستان حقیقی برایتان تعریف کنم…
من معمولاً آدمِ ساکتی هستم. سالهاست که ساکتم. مگر موردی باشد یا ضرورتی وجود داشته باشد که صحبت کنم.
چون رفتوآمدم در داخل شهرها معمولاً با
تاکسی است؛ وقتی سوار تاکسی میشوم، ساکت نشستهام و یا در مسافرت با یک
جمع، من ساکت نشستهام. حتی در جایی مثل مهمانی یا گردش، ساکتم و معمولاً
گوش میکنم.
بعد از مدتی متوجه میشوم این سکوت بار سنگینی است!
ناگهان یک نفر از آن طرف داد میزند:«خب، محمود آقا دیگر چه خبر؟ حالتان چطور است؟»
میگویم: «ممنون، خوبم».
و دوباره سکوت حکمفرما میشود…
کمی بعد دوباره سوالی دیگر از من میپرسند!
از خودم میپرسم:
چرا اینقدر اصرار هست که سکوت را بشکنیم؟
چرا اینقدر ما از سکوت و خلوت فرار میکنیم؟
توجه کردهاید؟ مثلاً موسیقیِ موردِ
علاقهمان را درخواست میکنیم، بگذارند و گوش کنیم. تا شروع به پخش
میشود، همه شروع به حرف زدن میکنند! چرا؟ مگر این موسیقی را درخواست
نکردیم؟ خب بنشینیم و گوش کنیم.
به تجربه دریافتم سکوت و خلوت برای انسان کارِ مشکلی است.
آدم سرِ خودش را به تلویزیون، رادیو، روزنامه، صحبتکردن، تلفنکردن گرم میکند که خلوت و سکوت را حس نکند!
سوارِ هر ماشینی که میشوم، چون ساکت هستم، بلافاصله راننده یا شروع به
صحبت میکند یا رادیو را روشن میکند. از خودم میپرسم: چرا؟
راستی چرا ما اینقدر از سکوت و خلوت فرار میکنیم؟
یک روز به یکی از عزیزانم گفتم این را به خاطر بسپار که:
«انسان در سکوت و خلوت بزرگ میشود. بزرگی و عظمتِ بشر، ناشی از تمرکز و سکوت است».
جوابِ مسائلِ ما در «سکوت» است نه در هیاهو و تماشای تلویزیون یا رادیو گوش دادن!
» را میشکنیم؟
شاید دلیلش این باشد که نمیخواهیم با خودمان روبهرو شویم.
نمیخواهیم افکارمان بالا بیایند و خودشان را به ما نشان دهند! کدام افکار؟ افکاری که جزئی از من و حرفِ درونِ من هستند.
تمامِ کسانی که به عنوانِ بزرگان و
پیامبران از آنها نام میبریم، بالاجبار یا به انتخاب خودشان مدتهای
طولانی در سکوت بودهاند. یا چوپان بودهاند یا در مسیر بیسروصدایی
بودهاند یا تشویق شدهاند که «سکوت» کنند و جوابِ خیلی چیزها را
پیداکردهاند.
مطمئن باشید آلبرت انیشتین، رابطه نسبیت را در خیابان لالهزارِ تهران پیدانکردهاست!
حضرتِ محمد یا حضرت عیسی در شهر نیویورک، وحی نگرفتهاند!
میخواهم به شما پیشنهادکنم که:
قدرِ «سکوت» را بدانید و تعمداً و با برنامه برای رشد و بزرگشدنِ روح و روانتان تمرینِ «سکوت» کنید.
تمرین:
حداقل دو تا ۱۵ دقیقه، شب قبل از این که بخوابید، رادیو و تلویزیون و
صحبتکردن و… همه را کنار بگذارید و ۱۵ دقیقه با خودتان خلوت کنید و اجازه
دهید این افکار از درونتان عبورکنید.
برای این که خوب جا بیفتد، فکرکنید کنار پنجره نشستهاید و در حال تماشای عبور و مرور مردم هستید
نه قضاوت میکنید، نه حکم میدهید، نه میگویید تندتر یا کندتر برو.
بایست کنارِ پنجرهی ذهنت و به درونت نگاه کن.
بعضی فکرها نامطبوعاند، برخی گناهآلود، برخی شوقانگیزند، برخی به آدم
قدرت و انرژی میدهد. در آن لحظه درگیر این موضوعات نباشید. فقط اجازه
دهید افکار بیایند و بروند، و فقط ناظر باشید.
شاید کار آسانی نباشد ولی به شما پیشنهاد میکنم این تمرین را انجام دهید.
مطمئن باشید پس از ۲۱ روز تا ۱ ماه، تغییرات عظیمی در خودتان احساس خواهید
کرد.
صبحها قبل از این که از بستر بیرون بیایید. چشمتان که باز شد، خدا را شکر
کنید که زندهاید و نفس میکشید و مأمنی دارید؛ و بعد اجازه دهید افکار
از ذهنتان بگذرد.
من سالهاست این تمرین را انجام میدهم و
باید بگویم تمام این برنامه و سخنرانیها و ایدهها و راههای
زندگیام را من در این خلوتها پیداکردم. امیدوارم شما این تمرین را جدی
بگرید و از پیشرفتهایتان را با من در میان بگذارید.
امیدوارم که همانطور که در ادیانِ مختلف به روزهگرفتن توصیه میشود(یعنی
ما بر غذاخوردنمان کنترل داشتهباشیم و جلوی نفسمان را بگیریم و انضباط
روحی و روانی پیدا کنیم) یک روزی هم بر ما رسم شود که روزهی سکوت بگیریم.
معروف است که گاندی هفتهای یک روز(حداقل) روزهی سکوت میگرفت. و در آن سکوت بود که راهحلها را پیدامیکرد. در آن لحظات بزرگ بود که ایشان رسالت خود را پیدا کرد.
بیایید به هم کمک کنیم که:
سکوت و لحظاتِ سکوت را که میتواند لحظاتِ مرگباری به نظرِ ما برسد، به
لحظاتِ امیدبخش، نجاتبخش و لحظاتی تبدیل کنیم که راهکارهای زندگی را به ما
نشان دهد.
به قول حضرت حافظ:
سالها دل طلبِ جامِ جم از ما میکرد
آنچه خود داشت، ز بیگانه تمنا میکرد
جواب و سوال در درونِ من و شماست. بیرون از خود دنبال آن نگردید.
پیشنهادمیکنم:
سکوت را با خاموشی، با مرگ مساوی ندانیم. سکوت، مرگِ جهل است.
سکوتِ عمدی، مرگِ ناخوشیهاست. مرگِ بیماریهاست. مرگِ ناخرسندیهاست.
تمرین کنید…
خواهیددید که هم از لحاظِ جسمی خیلیقویتر و سلامتتر خواهیدشد و کمتر
مریض میشوید (چون مسائلی که در درون هست آشکار میشود و برای آنها
راهحل پیدا میکنید) و هم از لحاظ روانی آرامش مییابید. اگر نماز
میخوانید، نمازتان را با خلوص نیت میخوانید و فکرِ دیگری هم سراغ شما
نمیآید. چون این فکر، قبلا در زمانِ خودش آمدهو با آن روبهرو شدهاید.
افکار مانند بچههای لجباز و شیطانی
هستند که دامانِ پدر و مادرشان را گرفته و رها نمیکنند و اگر گوش به
حرفِ این بچه ندهی، او از خواستهاش دست نمیکشد. اگر یک سال هم طول بکشد،
یک سال پای تو را میچسبد. این افکاری که در ذهنِ من و شما هستند، مثل
همان بچهها سمج و پیگیرند و هر روز هم تعدادشان بیشتر میشود. کمی سکوت
کنید… نه اینکه حرفشان را اجرا کنید یا آنها را نفی کنید نه! فقط حرفشان
را بشنوید. اگر حرفشان را بشنوید، از فشارشان کاسته میشود و رهایتان
خواهند کرد.
وای به روزی که حرفشان را نشنوید. چون این افکار از جنسِ انرژی و هیجان
هستند، میخواهند تجلی کنند. شما فقط خوابشان را میبینید. رویایشان را
میبینید، میبینید دارید کتاب میخوانید ولی متوجه نمیشوید چه چیزی
نوشته شده. برای این که تمرکز ندارید. و میدانید که راه موفقیت، تمرکز
است. وقتی شما تمرکز داشته باشید و فکرتان روی یک جهت باشد، هر مسئلهای
باشد، حل میشود. ولی آنچه که تمرکز را برهممیزند، این افکار هستند.
که مثل بچهها ناله میکنند و تمرکزی باقی نمیگذارند.
به حرفشان گوش کنید و برایشان وقت بگذارید ولی این بدان معنا نیست که با آنها موافقید یا به خواستههایشان عمل خواهیدکرد.
فردی که گریه و ناله میکند. اگر به حرفش
گوش کنید، ممکن است ظرفِ ۱۰-۱۵ دقیقه مسئلهاش حل شود. ولی اگر گوش به
حرفش ندهید، از دستِ شما عصبانی شده و دادوفریاد خواهدکرد. ول نمیکند،
شکایت و پیگیری میکند و غرمیزند و مزاحمت میشود. ولی اگر بایستی و
حرفش را گوش کنید، ۱۵ دقیقهای تمام میشود. مگر چقدر گریهی یک نفر طول
میکشد؟ چقدر میتواند داد بزند؟ بگویید بفرمایید، من در خدمتِ شما
هستم. هر چه میگوید، یواشیواش کم میشود و انرژیاش تمام میشود.
چرا کاری که ما میتوانیم در ۱۵ دقیقه انجام دهیم، سالهای سال با خودمان
بکشیم؟
تمرینِ سکوت کنیم و در سکوت خیلی مسائل
برای ما برملامیشود. آنها را میبینیم. اگر مصلحتمان هست انجام
میدهیم و اگر نیست، انجام نمیدهیم. آرامش پیدامیکنیم و این تمرینی
برای ما میشود که کمتر حرف بزنیم و بیشتر نگاه کنیم. و این قدرت را به ما
میدهد که اطلاعات را از دنیا برداریم. همانطور کا یادمیگیریم به حرفِ
بچه و همسر و همسایهها گوش کنیم و حتی به حرف پرندهها و درختان. دیگر
ازخودبیگانه نیستیم.
خواهش میکنم تمرینِ ۱۵ دقیقهای سکوت
را از همین امروز شروع کنید و اگر توانستید، این زمان را بیشتر کنید. اگر
مغز شما به شما پیغامی داد، قلم و کاغذی دربیاورید و ایدهاش را یادداشت
کنید. سپس در زمانِ مناسب به آن یادداشتها نگاه کنید. مطمئن باشید که
زندگیتان بسیار آسانتر خواهدشد. به شرطی که سکوت را لحظاتِ مرگبار و
فشار احساس نکنید و با میل و انتخاب به سویش بروید.
اگر دقت کرده باشید:
بذرهای خوب در مزارع خوب به عمل میآید.
محصولاتِ خوب از بذرهای خوب عمل میآید.
حتی اگر بهترین بذر را که داشته باشید، ولی اگر مزرعهای وجود نداشته باشد که در آن بکارید، آن بذر تبدیل به محصول نخواهد شد.
یعنی حداقل دو عاملِ بذر و مزرعه(زمین مناسب) لازم است.
انسان یک بذرِ پرقدرت است.
انسان چگونه بزرگ میشود؟ (منظورم فیزیکی نیست.؛ منظورم از لحاظ روانی است).
چطور یک انسان بزرگ و بزرگاندیش و انسانِ دیگر کوچک میماند؟ فرقشان در چیست؟ چه نکته یا نکاتی هست؟
شاید این موضوع را قبلا به نوعی برای شما مطرح کرده باشم. ولی دریغم آمد که این موضوع را به این روایت دوباره برای شما تعریف نکنم که اگر ما بذرِ افکارمان را در چه مزرعهای بکاریم، فوقالعاده رشد خواهیم کرد و خواهیم درخشید؟
در تریبیتِ فرزندانمان، در راهنمایی و تربیتِ نیروهای کاری، در سیستمِ جامعه، برای شخصِ خودمان و برای همسرمان چه کارهایی میتوانیم انجام دهیم،?
انسان، در سکوت بزرگ میشود.
این سکوت، یک مزرعه است که وقتی فکر و اندیشهی شما در آنجا قرار گرفت، شروع به ریشه دواندن میکند. ولی باید این محیط و این مزرعه را فراهم کرد.
انسان چیزی نیست جز فکر و اندیشه؛ هر چه که در اطرافِ او میبینید، جلوهای است از افکارش. حتی وقایعی که برای ما رخ میدهد.
من این اندیشهام را در کجا بزرگ کنم و پرورش دهم؟ در مزرعهی سکوت.
چیزی که خیلی از آن غافل و محروم هستیم! چیزی که هر روز بیشتر از آن محروم میشویم.
فرزندانِ ما سکوت را یاد نگرفتهاند. به خصوص آنهایی که در شهر زندگی میکنند. آسمان و ستارگان را از یادبردهاند.
یادم هست بچه که بودم، شب که روی پشتِ بام میخوابیدیم، شهر چراغهای زیادی نداشت. بالا را که نگاه میکردی، راه شیری را که میدیدی، احساس میکردی ستارهها روی قفسه سینهی تو هستند. اینقدر خودت را نزدیک میدیدی. و کنجکاویِ کودکانهی ما تحریک میشد و سئوال میپرسیدیم و پدرِ ما برای ما توضیح میدادند و از سرعت نور میگفت.
میگفت: از این ستارهها بعضی هستند که دیگر وجود ندارند ولی ما آنها را میبینیم. خیلی شگفتانگیز و تعجبآور است. در آن سکوتِ شب، ما ساعتها به این مطلب فکر میکردیم.
پیشنهاد میکنم:
این محیط را فراهم کنیم. فرزندانمان را به خارج از شهر ببریم تا سکوت را تجربه کنند.
برویم کنار جنگل و دریا.
برویم در دشت.
جایی که ماشینی نباشد.
سروصدا و تلویزیون و رادیو و ضبط نباشد.
و فقط خودتان و خودتان و خودتان و خدای شما باشد.
آرامش را تمرین کنیم.
کمتر کسی را میتوانیم در شهر پیدا کنیم که سکوت را تحمل کند.
حتی با اتومبیل که میخواهیم به مسافرت برویم، ضبط یا رادیویی را روشن میکنیم و نمیتوانیم سنگینیِ سکوت را تحمل کنیم!
بارها خدمتتان عرض کردم:
دوستانی که نیایش میکنند یا نماز میخوانند یا هر نوع عبادتِ دیگر، تا خلوت میکنند، هزارجور فکر به ذهنشان هجوم میآورد. برای این که درونمان با ما حرف دارد و ما گوش نمیکنیم. وقتی اقامه میبندی و میخواهی نماز بخوانی، سکوت هست و افکار در سرت میآید. و در نمازت شک میکنی، زیاد یا کم میخوانی! چرا؟ برای این که وجودت میخواهد با تو حرف بزند.
ما دائماً داریم از خودمان فرار میکنیم. در حالی که تنها راه بزرگ شدن، و تنها راه رشد و تعالیِ درونیِ ما سکوت است.
من نمیگویم بروید ۴۰ روز روزهی سکوت بگیرید(که اگر هم میتوانید این کار را انجام دهید تا ببینید چقدر رشد خواهید کرد) ولی حداقل ۱۵ دقیقه یا ۲۰ دقیقه در روز سکوت کنید.
همهی اصواتِ مزاحم و تصاویرِ مزاحم را کنار بگذارید.
بگذارید با خودمان آشتی کنیم.
بگذارید حرفهای درونمان را بشنویم.
یکی از سرویسهایی که برای افرادِ علاقهمند دارم، COACHING است که در زمینههای معنوی، خانوادگی، کسبوکار و حرفه، موفقیتهای فردی، مثل یک مربی coachشان میکنم تا به بهترینهای خود دستیابند.
یکی از این افراد، خانم دکتری هستند.
یک روز صبح به من زنگ زد و گریه کرد؛ گفت: حالم خیلی بد است.
پرسیدم: چرا؟ چی شده؟
گفت: اصلا نمیدانم؛ وجودم منقلب است.
ایشان رفته بودند در جایی و یکی دو روز خلوت کرده بودند و وقتی برگشته بودند، در همه چیزِ زندگیِ خود شک کرده بودند. که چرا این کارها را انجام میدهند؟ چرا زندگیش بهمریخته است و خودش را اینهمه درگیر کرده است.
گفتم: اینها علامتِ موفقیت شماست.
این وضعیت مثل استفراغ است. چیزهای مسمومی در بدنت هست و داری آنها را بیرون میریزی.
اینها فروریختنِ بنیانهای پوک و خراب است.
نترس.
بگذار فروریزد.
به جای آن خواهیم ساخت.
ایشان با سکوت به چنین آگاهی دستیافته بودند.
بعد از هر سکوتی، یا حتی حین سکوت، هرچه به سرتان میآید، بنویسید.
ایشان بعداً به من پیامِ کوتاهی فرستادند که:
آن روز صبح که من به حرفهای شما گوش دادم و شروع کردم به نوشتن، یک لحظه تردید، تمام وجودم را گرفت. فقط به این خاطر که سکوت کردم. (یک خانم پزشک عالیقدر و باهوش و موفق، یک لحظه در عمرش نایستاده بود که از خودش بپرسد چرا اینقدر کار میکند و این و آن را میخرد و میفروشد و اتوماتیک این کارها را انجام میدهد.)
این تجربهی شخصیِ زندگیِ من است:
سکوت کنید و در عین سکوت بنویسید.
افکارتان را پیاده کنید.
اولش ممکن است بترسید. چون با تنشها، ترسها و تردیدها و بههمریختگیهایی روبهرو خواهید شد که از آنها فرار میکردهاید.
چه فراری؟ اینها جزئی از شماست.
چیزی که در سرِ من و شماست، یک احساس است. اصلا هم واقعیت ندارد اما تا موقعی که هست، واقعیت دارد.
وقتی احساس را مکتوب کردید، میتوانید راجع به آن فکر کنید و تصمیم بگیرید.
و تنها فرصتی که میتوانید این کار را انجام دهید، در سکوت است.
از «گاندی» نقل میکنند که:
یکشنبهها، روزهی سکوت داشته است؛ و پس از هر روزهی سکوت، ایشان بیشترین موفقیتها را داشته است.
این تمرینِ سکوت فقط برای عرفا و بزرگان نیست.
برای هر انسانی که علاقهمند به آگاهی است مفید خواهد بود.
اگر در زندگی بزرگان تفحص کنید، خواهید دید که یا به اجبار یا به انتخاب خود، مجبور به سکوت شدهاند.
مثلا: در صحرا چوپان بودهاند و هیچ محرکی جز طبیعت نبوده و همان سکوت آنها را بزرگ کرده است.
سکوت کنید تا بزرگ شوید…
تصمیم بگیرید برای لحظاتی در روز همه چیز را خاموش کنید. تلفن، موبایل، تلویزیون، رادیو، ضبط و…
همه ارزشِ ما به اندیشه و فکرمان و نوع نگرشمان به خود و زندگی است.
به همین سادگی شما میتوانید به یک ابرمرد یا ابرزن تبدیل شوید.
نمیگویم موسیقی گوش نکنید، تفریح نکند، صحبت نکنید.؛ ولی با یک رژیم.
از ۱۵ دقیقه در روز شروع کنید. روزی ۱۵ دقیقه سکوت کنید.
و هر چه به فکرتان میآید، بنویسید. اگر خواستید بعداً آن کاعذ را پاره کنید و دور بریزید.
ولی بنویسید.
وقتی احساس از سرتان خارج شد، رها میشوید.